زندگی بهعنوان کانالی برای جهان بهاندازه سایر جنبههای زندگی در مورد فرزندپروری نیز صدق میکند. قطعاً تغییر مفاهیم و الگوهای قدیمی فرزندپروری آسان نیست، اما نتایج فوقالعادهای دارد: نوری درخشان که از این کودکان ساطع میشود، رضایت و خشنودی برای والدینشان، و عمق نزدیکی و اشتراک میان آنها.
ایدههای قدیمی ما درباره فرزندپروری معمولاً شامل احساس مسئولیت کامل برای رفاه فرزندانمان و تلاش برای پیروی از یک استاندارد رفتاری برای تبدیل شدن به «والدین خوب» است. وقتی یاد میگیرید به خودتان اعتماد کنید و بهطور خودجوش خودتان باشید، ممکن است متوجه شوید که بسیاری از قوانین قدیمیتان درباره یک والد خوب را زیر پا میگذارید. با این حال، انرژی و زندگی که از شما عبور میکند، حس رضایت فزایندهای که از زندگیتان دارید، و اعتماد به خود و جهان، بسیار بیشتر از هر چیز دیگری به فرزندتان کمک خواهد کرد.
در واقع، شاید اصلاً نیازی نباشد که فرزندانتان را «بزرگ کنید»! جهان، والدین واقعی فرزندان شماست؛ شما تنها کانال هستید. هرچه بیشتر بتوانید از انرژیتان پیروی کنید و کاری را انجام دهید که برای شما بهترین است، جهان بیشتر از طریق شما به همه اطرافیانتان خواهد رسید. همانطور که شما رشد میکنید، فرزندانتان نیز رشد خواهند کرد.
وقتی نوزادان به دنیا میآیند، موجوداتی قدرتمند و شهودی هستند. آنها که تازه وارد دنیای فیزیکی شدهاند، سالهای اولیه خود را صرف یادگیری زندگی در یک جسم میکنند. جسم آنها جوانتر و بیتجربهتر از ماست، اما روح آنها بهاندازه روح ما تکاملیافته است. در واقع، معتقدم که اغلب ما فرزندانی داریم که از نظر معنوی بیشتر از ما پیشرفتهاند، تا بتوانیم از آنها یاد بگیریم.
فرزندان ما بهعنوان موجوداتی شفاف وارد این دنیا میشوند. آنها میدانند چه کسی هستند و چرا اینجا هستند. معتقدم که در سطحی از آگاهی، والدین و فرزندان توافقی با یکدیگر کردهاند. والدین توافق کردهاند که از کودک حمایت کرده و در توسعه جسم (بدن، ذهن و احساسات) و یادگیری نحوه عملکرد در دنیا کمک کنند. کودک نیز توافق کرده که به والدین کمک کند بیشتر با خود شهودیشان در ارتباط باشند. چون کودکان هنوز ارتباط آگاهانه خود با روحشان را از دست ندادهاند، حمایت زیادی برای ما فراهم میکنند تا دوباره با خود برترمان ارتباط برقرار کنیم.
فرزندان ما اساساً به دو چیز نیاز دارند:
1. آنها نیاز دارند که برای آنچه واقعاً هستند شناخته شوند. اگر از همان ابتدا آنها را بهعنوان موجوداتی قدرتمند و پیشرفته معنوی ببینیم و با این دیدگاه با آنها ارتباط برقرار کنیم، نیازی نخواهند داشت که قدرت خود را پنهان کنند یا ارتباطشان با روحشان را از دست بدهند، همانطور که بسیاری از ما این کار را کردهایم. وجود آنها حمایتی را که برای شفاف و قوی ماندن نیاز دارند، دریافت خواهد کرد.
2. آنها به ما نیاز دارند تا الگویی برایشان بسازیم که نشان دهد چگونه میتوان در دنیای جسم بهطور مؤثری زندگی کرد. آنها به زندگی ما نگاه میکنند و از ما تقلید میکنند. کودکان بسیار تیزبین و عملگرا هستند، بنابراین آنچه را که واقعاً انجام میدهیم، و نه فقط آنچه میگوییم، کپی میکنند.
در ازای پذیرش این مسئولیتها، از فرزندانمان مقدار بیپایانی از انرژی پرجنبوجوش دریافت میکنیم. اگر از همان سنین ابتدایی به دلیل نبود حمایت سرکوب نشوند، کودکان کانالهای بسیار شفاف و قدرتمندی هستند. چون هنوز سانسور منطقی زیادی در آنها شکل نگرفته، تقریباً کاملاً شهودی، کاملاً خودجوش و کاملاً صادق هستند. با مشاهده آنها، میتوانیم چیزهای زیادی درباره پیروی از انرژی و زندگی خلاقانه بیاموزیم.
بیشتر والدین نتوانستهاند مسئولیتهای خود را آنگونه که میخواستند با موفقیت انجام دهند. بهطور کلی، والدین درباره نقشها و مسئولیتهایشان دچار سردرگمی بودهاند. الگوها یا راهنماییهای روشنی در اختیار نداشتهاند. تا همین اواخر در تاریخ بشر، تحقیقات چندانی درباره فرزندپروری انجام نشده بود و هنوز هم منابع زیادی برای آموزش در این زمینه وجود ندارد. اکثر افراد بهصورت اتفاقی و بدون برنامهریزی خاصی فرزندپروری میکنند. بنابراین، همه اشتباهات زیادی مرتکب شدهاند.
والدینی را دیدهام که حالا که آگاهتر شدهاند، در نگاه به گذشته و نحوه تربیت فرزندانشان احساس گناه و اندوه زیادی میکنند. یادآوری این نکته مفید است که کودکان موجوداتی قدرتمند و معنوی هستند که مسئول زندگی خودشاناند — آنها شما را بهعنوان والدین انتخاب کردهاند تا بتوانند چیزهایی را که برای این زندگی باید بیاموزند، یاد بگیرند.
همچنین، دانستن این که با رشد و تحول شما، آنها نیز بهطور مثبت تحت تأثیر قرار میگیرند و از تحول شما حمایت میشوند، بسیار کمککننده است. آنها با تغییرات شما تغییر خواهند کرد، حتی اگر بزرگ شده باشند و دور از شما زندگی کنند. تمام روابط از طریق ارتباطات ذهنی هستند، بنابراین، فارغ از فاصله فیزیکی، آنها همچنان انعکاسدهنده شما خواهند بود.
ازآنجاکه ما به اندازه کافی با وجود خودمان هماهنگ نبودهایم، تشخیص و اعتماد به روح درون فرزندانمان دشوار بوده است. چون آنها از نظر جسمی رشد نیافته و از نظر منطقی سادهتر بودند، فکر میکردیم کمتر آگاه و کمتر مسئولیتپذیر از آنچه واقعاً هستند، میباشند.
در بسیاری از افراد مشاهده کردهام که نگرش نهفتهای وجود دارد مبنی بر اینکه کودکان تا حدی ناتوان یا غیرقابل اعتماد هستند و والدین مسئول کنترل و شکلدهی به آنها به عنوان موجودات مسئول هستند. کودکان، البته، این نگرش را میپذیرند و در رفتار خود منعکس میکنند. اگر شما آنها را به عنوان موجودات باقدرت، از نظر روحی بالغ و مسئول بشناسید و با آنها رفتار کنید، آنها نیز به نحو مناسب پاسخ خواهند داد.
کودکان بهعنوان آینه
به دلیل اینکه کودکان کوچک بهطور نسبی هنوز تحت تأثیر عوامل بیرونی قرار نگرفتهاند، آنها واضحترین آینههای ما هستند. بهعنوان موجودات شهودی، آنها در سطح احساسی تنظیم شدهاند و به انرژی که احساس میکنند، صادقانه واکنش نشان میدهند. هنوز یاد نگرفتهاند احساساتشان را پنهان کنند.
وقتی بزرگسالان بر اساس آنچه واقعاً احساس میکنند، صحبت یا رفتار نمیکنند، کودکان این تناقض را بلافاصله درک کرده و به آن واکنش نشان میدهند. مشاهده واکنشهای آنها میتواند به ما کمک کند تا از احساسات سرکوبشده خود آگاهتر شویم.
برای مثال، اگر تلاش میکنید آرام و خونسرد به نظر برسید، در حالی که درونتان ناراحت و عصبانی هستید، کودکان ممکن است این را به شما بازتاب دهند و بیقرار و آشفته شوند. شما در تلاش برای کنترل اوضاع هستید، اما آنها انرژی آشفته درونتان را دریافت کرده و در رفتارشان منعکس میکنند. جالب اینجاست که اگر بهطور مستقیم آنچه واقعاً احساس میکنید را بدون پنهانکاری بیان کنید («احساس میکنم خیلی ناراحت و خستهام چون روز بدی داشتم. از دنیا، از خودم و از تو عصبانیام! میخواهم کمی سکوت کنم تا احساساتم را مرتب کنم. لطفاً چند دقیقه بیرون برو»)، آنها معمولاً آرام میشوند.
کودکان با حقیقت و هماهنگی میان احساسات و کلمات شما راحتتر هستند. بسیاری از والدین فکر میکنند که باید فرزندانشان را از سردرگمی یا احساسات بهاصطلاح منفی خودشان محافظت کنند. آنها تصور میکنند که والدین خوب بودن بهمعنای حفظ یک نقش خاص است — همیشه صبور، مهربان، عاقل و قوی بودن. اما حقیقت این است که کودکان به صداقت نیاز دارند — آنها نیاز دارند مدلی از یک انسان ببینند که تمامی احساسات و حالات مختلف یک انسان را تجربه میکند و درباره آن صادق است.
این به آنها اجازه و حمایت میدهد که خودشان را دوست داشته باشند و به خودشان اجازه دهند واقعی و راستگو باشند.
البته، به اشتراک گذاشتن احساسات با کودکان به این معنا نیست که عصبانیتتان را روی آنها خالی کنید یا آنها را برای مشکلاتتان سرزنش کنید. همچنین نباید از آنها انتظار داشته باشید که نقش شریک یا درمانگر شما را ایفا کنند. هرچه بیشتر احساسات خود را صادقانه بیان کنید، احتمال انجام این کارها کمتر میشود. با این حال، بهعنوان یک انسان، احتمالاً گاهی عصبانیت یا ناامیدی خود را بر آنها تخلیه خواهید کرد. وقتی متوجه این موضوع شدید، به آنها بگویید که متوجه شدهاید و واقعاً متأسفید، سپس این موضوع را رها کنید. این بخشی از یادگیری روابط نزدیک است.
کودکان از طریق تقلید نیز بهعنوان آینه ما عمل میکنند. آنها از سنین کم رفتار ما را مدلسازی میکنند. بنابراین، میتوانیم با مشاهده آنها متوجه شویم چه میکنیم!
کودکان اغلب یا بخشهای اصلی شخصیت ما را منعکس میکنند (در رفتارهای مشابه با ما)، یا بخشهای نادیدهگرفتهشده از خودمان را (در رفتارهای متفاوت با ما).
وقتی فرزندتان کاری میکند که از آن خوشتان نمیآید، احساس خود را درباره آن به او بگویید و مستقیماً با آن برخورد کنید. اما همچنین از خودتان بپرسید که چگونه این رفتار بازتابی از شما است یا چگونه ممکن است این رفتار را در روند زندگی خودتان حمایت کرده باشید.
برای مثال، اگر کودکانتان رازدار هستند و چیزهایی را از شما پنهان میکنند، از خودتان بپرسید آیا واقعاً درباره همه احساسات خود با آنها صادق و باز بودهاید؟ آیا چیزی را از کسی یا حتی از خودتان پنهان میکنید؟ آیا به نوعی به خودتان اعتماد ندارید و به همین دلیل به آنها هم اعتماد ندارید؟
اگر کودکانتان رفتارهای سرکشانهای از خود نشان میدهند، به رابطه میان اقتدارگرای درون و شورشگر درون خودتان نگاه کنید. اگر اقتدارگرای درونیتان کنترل زیادی بر زندگیتان دارد، ممکن است کودکانتان جنبه سرکوبشده شورشگری شما را در رفتارهایشان بروز دهند. یا اگر در زندگیتان زیاد نقش شورشگر را بازی کردهاید، ممکن است آنها در حال تقلید از شما باشند.
به دقت بررسی کنید که چگونه این مشکلات بازتابدهنده فرآیندهای درونی شما هستند. اگر از تجربیاتتان یاد بگیرید و رشد کنید، فرزندانتان نیز رشد خواهند کرد. در سطح بیرونی، بسیاری از این مشکلات از طریق به اشتراکگذاری عمیق و صادقانه احساسات و یادگیری ابراز وجود، و همچنین تشویق کودکان به انجام همین کار، حل میشوند. ممکن است بخواهید از یک مشاور حرفهای یا خانوادهدرمانگر کمک بگیرید تا به خانواده کمک کنید الگوهای قدیمی خود را تغییر دهد.
برای بسیاری از افراد، والدگری بهانهای مناسب برای اجتناب از یادگیری و رشد شخصی بوده است. والدین اغلب بیشتر وقت خود را صرف تمرکز بر فرزندانشان میکنند تا مطمئن شوند که آنها به درستی یاد میگیرند و رشد میکنند. با پذیرفتن مسئولیت زندگی فرزندانشان، مسئولیت زندگی خودشان را رها میکنند. این امر متأسفانه باعث میشود که کودکان بهطور ناخودآگاه احساس کنند که باید مسئولیت والدینشان را بر عهده بگیرند (چون والدینشان در حال فداکاری برای آنها هستند).
کودکان ممکن است رفتار والدینشان را با پذیرفتن مسئولیت دیگران تقلید کنند یا در واکنش به فشار برای تطابق با انتظارات والدین، با رفتارهای مخالف خواستههای آنها شورش کنند.
والدین باید تمرکز مسئولیت خود را از فرزندانشان به خودشان بازگردانند، جایی که باید باشد. به یاد داشته باشید که کودکان از طریق الگو یاد میگیرند. آنها بیشتر تمایل دارند کاری را انجام دهند که شما انجام میدهید، نه آنچه به آنها میگویید. هرچه بیشتر یاد بگیرید چگونه از خودتان مراقبت کنید و زندگی شاد و رضایتبخش داشته باشید، آنها نیز بیشتر به همین سمت خواهند رفت.
این به این معنا نیست که باید فرزندانتان را رها یا نادیده بگیرید. همچنین به این معنا نیست که اجازه دهید هرچه میخواهند انجام دهند. رابطه عمیقی با آنها دارید و مانند هر رابطه دیگری، نیازمند مراقبت و ارتباط زیاد است. برای همه شما مهم است که احساساتتان را بیان کنید، نیازهایتان را آشکار کنید و مرزهای مشخصی تعیین کنید.
همچنین، شما مسئولیتهایی را برای مراقبت جسمی و مالی از آنها پذیرفتهاید. حق دارید که مسئولیتپذیری و همکاری آنها را در این فرآیند بخواهید.
کلید این موضوع در نگرش شماست. اگر واقعاً فرزندانتان را بهعنوان موجوداتی قدرتمند و مسئول ببینید و با آنها بهعنوان برابر در روح (درحالیکه اذعان دارید که آنها در جسم کمتجربهتر از شما هستند) رفتار کنید، آنها نیز این نگرش را به شما بازتاب خواهند داد.
از زمان تولد، فرض کنید که آنها میدانند چه کسی هستند و چه میخواهند و احساسات و نظرات معتبری درباره هر چیز دارند. حتی قبل از اینکه بتوانند صحبت کنند، از آنها درباره احساساتشان نسبت به چیزهایی که درگیرشان هستند بپرسید و به شهود و سیگنالهایشان اعتماد کنید تا بفهمید پاسخشان چیست. برای مثال، از آنها بپرسید آیا میخواهند در یک گردش همراه شما باشند یا ترجیح میدهند با پرستار کودک در خانه بمانند. به احساسات خود درباره انتخابشان اعتماد کنید و بر اساس آن عمل کنید. سپس به سیگنالهایی که میدهند توجه کنید. اگر آنها را به گردش بردید و تمام مدت گریه کردند، دفعه بعد سعی کنید آنها را با پرستار کودک بگذارید.
با رشد کودکان، همچنان آنها را در تصمیمگیریها و مسئولیتهای خانوادگی مشارکت دهید. تا حد ممکن اجازه دهید تصمیمهای مربوط به زندگی شخصی خودشان را بگیرند. این به این معناست که گاهی ممکن است مجبور شوند با پیامدهای تصمیماتشان روبهرو شوند. عشق، حمایت، و مشاوره خود را به آنها ارائه دهید، اما واضح کنید که زندگیشان در نهایت مسئولیت خودشان است.
حدود خود را بهروشنی تعیین کنید — چه چیزهایی قابلقبول است و چه چیزهایی نیست. تصمیمگیری مستقل به آنها اجازه نمیدهد که از شما سوءاستفاده کنند. مهمتر از همه، سعی کنید احساسات واقعی خود را با آنها به اشتراک بگذارید و از آنها بخواهید احساساتشان را با شما در میان بگذارند. تقریباً تمام مشکلات خانوادگی از نبود ارتباط مؤثر ناشی میشود. اگر شما نتوانید ارتباط روشن برقرار کنید، فرزندانتان نیز نخواهند توانست.
برای والدین، کنار گذاشتن دخالت در زندگی فرزندان و شروع زندگی مستقل خودشان اغلب بسیار دشوار است. برای این کار، والدین باید بپذیرند که تا چه اندازه به فرزندانشان وابسته هستند و از رها کردن آنها چه ترسی دارند. این احساسات معمولاً با نوعی فرافکنی معکوس پنهان میشوند — والدین به خود میگویند که فرزندانشان به آنها وابسته هستند و بدون تمرکز والدین بر نیازهایشان، اوضاعشان خوب نخواهد بود.
این مسئله در حقیقت نادرست است. مشکل اصلی، احساس وابستگی والدین به فرزندانشان است، که معمولاً حتی از آن آگاه نیستند! کودکان پر از زندگی و انرژی هستند، و والدین اغلب در خفا میترسند که بدون فرزندانشان زندگیشان خستهکننده و بیروح شود. یا شاید آنها فقط از مواجهه با خودشان هراس دارند.
وقتی این احساسات را شناسایی و قبول کنند، میتوانند با خلأ درونی خود و زندگیشان روبهرو شوند. آنها شروع به بررسی خواستههایشان میکنند و به دنبال راههایی برای برآورده کردن خودشان میگردند. همچنین، اعتماد به احساسات درونیشان را بازمییابند و بر اساس آنها عمل میکنند.
در این مرحله، کودکان واقعاً شکوفا میشوند. آنها بالاخره از وظیفه ناخودآگاه مراقبت از والدین آزاد میشوند و میتوانند زندگی خود را ارزشمند کنند. فرزندان شروع به انجام کارهایی میکنند که واقعاً برای خودشان لازم است. آنها حالا میتوانند به همان کانالهای الهی که واقعاً هستند، تبدیل شوند.
یکی از زوجهای دوستان نزدیک من دختری زیبا دارند. از پیش از تولدش، والدینش او را بهعنوان موجودی قدرتمند میدیدند و احساس میکردند با او در ارتباط هستند. من در تولد خانگی او حضور داشتم. چند دقیقه پس از تولد، او را در آغوش گرفتم و او مستقیماً و قوی به چشمانم نگاه کرد (قبلاً شنیده بودم که نوزادان در این سن نمیتوانند تمرکز کنند). کاملاً واضح بود که او بهخوبی از آنچه در حال رخ دادن بود، آگاه است.
او دقیقاً به روشی که توصیف کردم، تربیت شده است. همیشه احترام لازم به او گذاشته شده و بهعنوان موجودی آگاه مورد توجه قرار گرفته است. به همین دلیل، او کودکی واقعاً فوقالعاده است. هر جا که میرود، مردم از حضور قوی او شگفتزده میشوند. بهراحتی میتوان دید که او کانالی باز برای جهان هستی است.
مراقبه
راحت بنشینید، بدن خود را آرام کنید و چشمانتان را ببندید. چند نفس عمیق بکشید و آگاهی خود را به مکانی عمیق و آرام درون خود ببرید.
فرزندتان را در برابر خود تصور کنید. به چشمان او نگاه کنید و موجود قدرتمندی که درون اوست را احساس کنید. کمی زمان بگذارید تا این تجربه را حس کنید و هرگونه احساس، ایده یا تصوری که درباره حقیقت وجود فرزندتان دارید، دریافت کنید. با کلمات خودتان، احترام و قدردانیتان را به او منتقل کنید. تصور کنید که او نیز احترام و قدردانی خود را به شما منتقل میکند.
اگر بیش از یک فرزند دارید، این مدیتیشن را با هر یک از آنها انجام دهید. این تمرین در باز کردن راههای عشق و ارتباط بین شما و فرزندانتان مؤثر است، چه آنها نوزاد باشند و چه بزرگسال.
تمرین
تمرین کنید که حقیقت را به فرزندانتان بگویید و احساسات خود را با صداقت با آنها در میان بگذارید، حتی اگر احساس آسیبپذیری یا ناآرامی از کنترلنداشتن دارید. از آنها بپرسید که درباره مسائل مختلف چه احساسی دارند و تلاش کنید واقعاً به حرفهایشان گوش دهید. اگر وسوسه شدید که به آنها مشاوره دهید، ابتدا بپرسید که آیا میخواهند نظر شما را بشنوند. اگر نه، به جای مشاوره دادن، احساسات خود را بیان کنید.