اکثر ما از کودکی آموختهایم که به احساسات خود اعتماد نکنیم، خودمان را صادقانه و راستگو بیان نکنیم و تشخیص ندهیم که در عمق وجودمان یک ذات دوستداشتنی، قدرتمند و خلاق نهفته است. بهراحتی یاد میگیریم که خود را با دیگران تطبیق دهیم، از قوانین خاصی پیروی کنیم، انگیزههای خودجوشمان را سرکوب کنیم و آنچه از ما انتظار میرود انجام دهیم. حتی اگر علیه این شرایط شورش کنیم، در حقیقت در همان شورش گرفتار میشویم و واکنشی نسنجیده علیه اقتدار نشان میدهیم. بهندرت از ما حمایت میشود تا به خودمان اعتماد کنیم، به حس درونی حقیقت گوش دهیم و خودمان را بهصورت مستقیم و صادقانه بیان کنیم.
زمانی که بهطور مداوم شهود و آگاهی درونی خود را سرکوب میکنیم و بهجای آن بهدنبال اقتدار، تأیید و رضایت دیگران میگردیم، قدرت شخصی خود را واگذار میکنیم. این کار منجر به احساس ناتوانی، پوچی، قربانی بودن و در نهایت خشم و عصبانیت میشود — و اگر این احساسات نیز سرکوب شوند، به افسردگی و بیحسی میانجامد. ممکن است بهسادگی تسلیم این احساسات شویم و زندگی پر از بیحسی و سکون را سپری کنیم. ممکن است برای جبران احساس ناتوانی خود، تلاش کنیم تا دیگران و محیط اطرافمان را کنترل و دستکاری کنیم. یا ممکن است نهایتاً با خشم کنترلنشدهای که به دلیل سرکوب طولانیمدت خود بسیار اغراقآمیز و تحریفشده است، فوران کنیم. هیچیک از این موارد گزینههای مثبتی نیستند.
راهحل واقعی این است که خود را بازآموزی کنیم تا به حقیقتهای درونی که از طریق احساسات شهودی به ما میرسند، گوش دهیم و به آنها اعتماد کنیم. پیروی از راهنمایی درونی در ابتدا ممکن است پرریسک و ترسناک باشد، زیرا دیگر در حاشیه امن باقی نمیمانیم، کارهایی که «باید» انجام دهیم را انجام نمیدهیم، دیگران را راضی نمیکنیم، قوانین را رعایت نمیکنیم یا به اقتدار خارجی تکیه نمیکنیم. زندگی به این شیوه به معنای به خطر انداختن همه چیزهایی است که به دلایل امنیت ظاهری (و کاذب) به آنها چسبیدهایم، اما در عوض، یکپارچگی، کمال، قدرت واقعی، خلاقیت و امنیت واقعی حاصل از همسو بودن با قدرت کائنات را به دست میآوریم.
احساس عمیقی دارم که در زندگی قبلیام یک عارف معنوی بودهام، شاید در هند، و احتمالاً در جایی بر فراز کوهها زندگیام را در مراقبه سپری کردهام. این سبک زندگی برایم آشنایی راحتی دارد و در درونم اشتیاقی هست برای ادامه زندگی در آن سادگی لذتبخش! با این حال، میدانم که این بار انتخاب کردهام که به سطح بعدی بروم — جنبههای معنوی، ذهنی، احساسی و جسمی وجودم را یکپارچه کنم و یاد بگیرم که در دنیای مادی با تعادل زندگی کنم.
دیدن جهان از منظر مردانه و زنانه یا از دیدگاه روح و جسم، نکات جالبی را آشکار میکند. در این فرآیند، چیزهای شگفتانگیزی کشف کردهام. در یک معنا، میتوان شرق را نماینده قطب زنانه در نظر گرفت. بسیاری از فرهنگهای شرقی دارای سنتهای معنوی قدرتمند و باستانی هستند. تا همین اواخر، قدرت و پیشرفت آنها عمدتاً در قلمروهای شهودی و معنوی بوده است، حداقل در مقایسه با دنیای غرب. آنها در زمینه توسعه فیزیکی ضعف داشتهاند و در نتیجه، با فقر، هرجومرج و سردرگمی زیادی روبهرو شدهاند.
انرژی در غرب (اروپا و ایالات متحده) بیشتر مردانه است. در تاریخ مدرن، تمرکز آنها عمدتاً بر توسعه جنبههای فیزیکی بوده و به پیشرفت معنوی توجه کمی داشتهاند. در نتیجه، پیشرفتهای تکنولوژیکی باورنکردنی داشتهایم، اما دچار فقر معنوی وحشتناکی شدهایم و احساسی از گسستگی از منبع خود را تجربه میکنیم.
این دو جهان مانند زن و مرد به سوی یکدیگر جذب میشوند — با مقداری ترس و بیاعتمادی، اما با جذابیتی غیرقابل مقاومت. آموزههای معنوی شرقی در حال سرازیر شدن به غرب هستند و فناوری غربی به سمت شرق کشیده میشود. هر کدام ما گرسنه چیزی هستیم که دیگری دارد.
ادامه مطلب ...
ما به طور غریزی عملکردهای اساسی انرژیهای زنانه و مردانه را درک میکنیم، اما ممکن است متوجه نباشیم که این دو انرژی در هر فرد وجود دارند. بیشتر اوقات، تمایل داریم انرژیهای زنانه و مردانه را با انواع بدن مربوط به آنها مرتبط کنیم.
به همین دلیل، زنان به نماد انرژی زنانه تبدیل شدهاند. به طور سنتی، زنان در پذیرش، پرورش، شهود، حساسیت و احساسات رشد کرده و آنها را ابراز کردهاند. در گذشته، بسیاری از زنان جسارت، عمل مستقیم، هوش، و توانایی عملکرد مؤثر و قوی در دنیا را تا حد زیادی سرکوب کردهاند.
به همین ترتیب، مردان به نماد انرژی مردانه تبدیل شدهاند. به طور سنتی، آنها توانایی عمل قوی، مستقیم، جسورانه و حتی تهاجمی در دنیا را توسعه دادهاند. بسیاری از مردان شهود، احساسات عاطفی، حساسیت و پرورش را سرکوب و انکار کردهاند.
از آنجا که نمیتوانیم بدون طیف کاملی از انرژیهای زنانه و مردانه در دنیا زندگی کنیم، هر جنس به طور ناچار به نیمه دیگر برای بقا وابسته بوده است. از این منظر، هر شخص تنها نیمهای از یک انسان است که برای بقای خود به نیمه دیگر نیازمند است. مردان به شدت به زنان نیاز داشتهاند تا پرورش، خرد شهودی، و حمایت عاطفی را که بدون آن ناخودآگاه میدانند نمیتوانند زنده بمانند، فراهم کنند. زنان نیز به مردان وابسته بودهاند تا از آنها مراقبت کنند و در دنیای فیزیکی برایشان فراهم کنند، جایی که آنها نمیدانستهاند چگونه از خود مراقبت کنند.
این ممکن است به نظر برسد که یک ترتیب کاملاً قابلکاربرد است — مردان به زنان کمک میکنند، زنان به مردان — جز یک مشکل بنیادی: اگر به عنوان یک فرد احساس نکنید که کامل هستید، اگر احساس کنید بقای شما به شخص دیگری وابسته است، همیشه از دست دادن او میترسید. اگر آن شخص بمیرد یا برود چه میشود؟ در آن صورت، شما نیز میمیرید، مگر اینکه شخص دیگری را پیدا کنید که مایل باشد از شما مراقبت کند. البته ممکن است برای آن شخص نیز اتفاقی بیفتد.
بنابراین، زندگی به حالت دائمی از ترس تبدیل میشود که در آن، شخص دیگر تنها به عنوان یک شیء برای شما دیده میشود — منبع عشق یا محافظت شما. شما باید به هر قیمتی آن منبع را کنترل کنید: یا مستقیماً با زور یا قدرت برتر، یا غیرمستقیم با استفاده از روشهای مختلف برای کنترل او. معمولاً این اتفاق بهصورت نامحسوس رخ میدهد — «من به تو آنچه را نیاز داری میدهم تا تو هم به من وابسته شوی، همانطور که من به تو وابسته هستم، و بنابراین به دادن آنچه که من نیاز دارم ادامه دهی.»
پس روابط ما بر پایه وابستگی و نیاز به کنترل شخص دیگر بنا شدهاند. این موضوع به طور اجتنابناپذیری منجر به خشم و دلخوری میشود، که اکثر آنها را سرکوب میکنیم زیرا ابراز آنها میتواند خطر از دست دادن شخص دیگر را به همراه داشته باشد. سرکوب این احساسات منجر به بیروحی و کسالت میشود. این یکی از دلایلی است که چرا بسیاری از روابط با هیجان آغاز میشوند «وای! فکر میکنم کسی را پیدا کردهام که واقعاً میتواند نیازهایم را برآورده کند!»، اما در نهایت پر از خشم یا به طور نسبی خستهکننده و کسلکننده میشوند «آنها نیازهایم را به خوبی که امیدوار بودم برآورده نمیکنند و من در این فرآیند هویت خودم را از دست دادهام، اما از رها کردن میترسم چون فکر میکنم بدون این شخص خواهم مرد.».
ادامه مطلب ...
هرکدام از ما انرژیهای مردانه و زنانه را درون خود داریم. من باور دارم که یکی از مهمترین چالشهای ما در این دنیا این است که این انرژیها را به طور کامل پرورش دهیم تا بتوانند با هماهنگی با یکدیگر تعامل کنند.
فلسفههای شرقی همیشه مفهوم «یین» (زنانه/پذیرا) و «یانگ» (مردانه/فعال) را شامل بودهاند و گفتهاند که همه چیز در جهان از این دو نیرو تشکیل شده است. در غرب، کارل یونگ کارهای پیشگامانه و هیجانانگیزی را با مفهوم «آنیما» و «آنیموس» انجام داد. او توضیح داد که مردان یک جنبه زنانه (آنیما) و زنان یک جنبه مردانه (آنیموس) دارند و بیشتر ما این جنبهها را به شدت سرکوب کردهایم. او تأکید داشت که ما باید یاد بگیریم با این جنبهها روبهرو شویم. یونگ و پیروانش کارهای شگفتانگیزی انجام دادهاند، از جمله استفاده از رویاها، اسطورهها، و نمادها برای کمک به مردان و زنان تا بخشهای گمشده و انکارشده خود را بازپس بگیرند. بسیاری از فلاسفه، روانشناسان، شاعران، نمایشنامهنویسان و هنرمندان نیز ایده انرژیهای مردانه و زنانه را درون خود و در همه چیز بیان کردهاند.
ادامه مطلب ...
روح جوهر زندگی است؛ انرژی که جهان را خلق میکند و در همه چیز جاری است. هرکدام از ما بخشی از این روح هستیم — موجودی الهی. بنابراین، روح همان خود برتر و موجود جاودانی است که درون ما زندگی میکند.
جسم جهان فیزیکی است. بهعنوان یک فرد، جسم من شامل بدن فیزیکی و شخصیت من است که ذهن و احساساتم را نیز در بر میگیرد. همچنین شامل مفهوم من از خودم است — ساختار هویت یا ایگوی من: «اسم من شاکتی گواین است. من در ۳۰ سپتامبر ۱۹۴۸ به دنیا آمدهام. قد من ۱۷۵ سانتیمتر است. من باهوش هستم و معمولاً شخصیتی برونگرا دارم.» اینها همه اطلاعاتی درباره جسم من هستند.
ما بهعنوان موجودات معنوی، جهان فیزیکی را بهعنوان مکانی برای یادگیری خلق کردهایم. اینجا مدرسه، زمین بازی و استودیوی هنری ما است. من معتقدم که ما اینجا هستیم تا فرآیند خلق را یاد بگیریم و سطوح مختلف وجودمان — معنوی، ذهنی، احساسی و فیزیکی — را یکپارچه کنیم تا بتوانیم در دنیای فیزیکی با تعادل و تمامیت زندگی کنیم.
جهان فیزیکی ساخته ماست: هر یک از ما نسخهای از جهان، واقعیت خاص خود و تجربه منحصربهفرد زندگیمان را خلق میکنیم. میتوانم به آفرینش خود نگاه کنم تا بازخوردی درباره خودم دریافت کنم. همانطور که یک هنرمند به آخرین اثر خود نگاه میکند تا ببیند در چه بخشهایی خوب عمل کرده و چه بخشهایی نیاز به بهبود دارند و به این ترتیب مهارتهایش را ارتقا میدهد، ما نیز میتوانیم به شاهکار جاری زندگیمان بنگریم تا خود را بهتر درک کنیم و بفهمیم چه چیزهایی هنوز نیاز به یادگیری دارند.
ما زندگیمان را در حین پیشرفتن خلق میکنیم؛ بنابراین، تجربههای ما بازتابی فوری و مداوم از خودمان ارائه میدهند. در واقع، دنیای بیرونی مانند آینهای بزرگ است که آگاهی ما را بهوضوح و با دقت منعکس میکند. وقتی یاد بگیریم چگونه به این آینه نگاه کنیم، انعکاس آن را ببینیم و تفسیر کنیم، به ابزاری فوقالعاده برای خودآگاهی دست پیدا میکنیم.
درک اینکه جهان آینه ماست میتواند کمک کند زندگیمان را بهعنوان انعکاسی از باورها، نگرشها و الگوهای احساسیمان ببینیم. از این منظر، جهان بیرونی میتواند درباره جنبههای پنهانی از خودمان که مستقیم نمیتوانیم ببینیم، به ما آموزش دهد. این فرآیند بر دو اصل استوار است:
ادامه مطلب ...
همه ما با تعداد بیپایانی از ویژگیها یا انرژیهای مختلف درون خود متولد میشویم. یکی از مهمترین وظایف ما در زندگی این است که تا حد امکان این انرژیها را کشف و توسعه دهیم تا بتوانیم فردی متعادل باشیم و طیف کاملی از تواناییهای بالقوه خود را تجربه کنیم.
میتوانیم این انرژیها را بهعنوان الگوها، شخصیتهای فرعی یا خودهای مختلفی در درونمان تصور کنیم. گویی شخصیتهای متفاوتی در وجود ما زندگی میکنند که هرکدام وظیفه و هدف خاص خود را دارند.
ازآنجاکه جهان مادی در سطحی دوگانه عمل میکند، برای هر یک از این انرژیها درون ما، یک انرژی مخالف وجود دارد. برای اینکه به احساس کامل بودن و تعادل برسیم، باید هر دو جنبه از این دوگانگیها را توسعه داده و درونی کنیم.
ادامه مطلب ...
به هر میزانی که به شهود خود گوش دهید و از آن پیروی کنید، به یک «کانال خلاق» برای قدرت برتر جهان تبدیل میشوید.
زمانی که با میل و اشتیاق از جایی که انرژی خلاق شما هدایتتان میکند پیروی کنید، قدرت برتر میتواند از طریق شما عبور کند و کار خلاقانه خود را به واقعیت تبدیل کند. وقتی این اتفاق میافتد، احساس میکنید که با انرژی جریان دارید، آنچه را که واقعاً میخواهید انجام میدهید، و قدرت جهان را حس میکنید که از درون شما عبور میکند تا هر چیزی را در اطرافتان بیافریند یا دگرگون کند.
وقتی از واژه «کانال» استفاده میکنم، منظورم فرایند روانی ارتباط با موجودات دیگر در حالت خلسه نیست. در این روش، یک واسطه وارد حالت خلسه میشود و به موجودی دیگر اجازه میدهد از طریق او صحبت کند.
در اینجا، منظور از کانال، ارتباط برقرار کردن با خرد و خلاقیت سرچشمه عمیق درونی خودتان است. کانال بودن یعنی اینکه کاملاً و آزادانه خودتان باشید و آگاهانه بدانید که وسیلهای برای خلاقیت جهان هستید.
هر نابغه خلاقی یک کانال بوده است. هر اثر برجستهای از طریق فرایند کانال شدن خلق شده است. آثار بزرگ تنها از طریق شخصیت فردی به وجود نمیآیند. این آثار از الهامی عمیق در سطح جهانشمول سرچشمه میگیرند و سپس از طریق شخصیت فردی بیان و به شکل در میآیند.
ادامه مطلب ...وقتی نیروی برتر جهان را بپذیریم، پرسشی آشکار مطرح میشود: «چگونه میتوانیم با این نیرو ارتباط برقرار کنیم و به آن دسترسی پیدا کنیم؟» بههرحال، اگر در درون ما حکمتی برتر یا دانشی عمیقتر از آنچه بهطور معمول تجربه میکنیم وجود داشته باشد، با دسترسی به آن میتوانیم راهنماییهای ارزشمندی برای زندگی در این دنیای پیچیده دریافت کنیم. این درک سالها پیش، در آغاز سفر آگاهی من، بهآرامی در من شکل گرفت. از آن زمان دریافتهام که دانشی که در هر یک از ما نهفته است، از طریق آنچه معمولاً «شهود» مینامیم، قابلدسترس است. با یادگیری نحوهی تماس گرفتن با شهود، گوشدادن به آن و عملکردن بر اساسش، میتوانیم مستقیماً به این خرد درونی متصل شویم و آن را به نیروی راهنمای خود تبدیل کنیم.
اینجاست که خود را در تضاد با شیوهای مییابیم که اکثر ما برای زندگی در دنیای قدیم آموزش دیدهایم. در تمدن مدرن غربی، یاد گرفتهایم که به جنبهی منطقی و عقلانی وجود خود احترام بگذاریم، حتی آن را بپرستیم، و در عین حال شهود خود را نادیده بگیریم، کمارزش کنیم یا انکار نماییم. ما توانایی حیوانات را در درک مسائلی که بهظاهر فراتر از ظرفیت منطقی آنهاست، تصدیق میکنیم و این توانایی را «غریزه» مینامیم. اما چون این موضوع به منطق ما نمیگنجد، شانه بالا میاندازیم و آن را چیزی بسیار پایینتر از توانایی عظیم انسانی برای استدلال تلقی میکنیم.
نظام ارزشی فرهنگ ما بهطور قاطع بر این باور استوار است که اصل منطقی برتر است و حتی حقیقتی والاتر را تشکیل میدهد. سنت علمی غربی به دین ما تبدیل شده است. از کودکی آموزش میبینیم که منطقی، عقلانی و سازگار باشیم، از رفتارهای احساسی و غیرمنطقی پرهیز کنیم و احساسات خود را سرکوب کنیم. در بهترین حالت، احساسات و عواطف بهعنوان چیزی احمقانه، ضعیف و مزاحم در نظر گرفته میشوند. در بدترین حالت، از آن میترسیم، زیرا ممکن است بافت جامعهی متمدن را تهدید کند.
ادامه مطلب ...بنیان زندگی در جهان نو بر این درک بنا شده است که هوش برتری وجود دارد؛ نیروی خلاق بنیادین یا انرژی در جهان که منشأ و ماهیت همهی هستی است. کلمات و مفاهیمی که برای توصیف این نیرو به کار رفتهاند بیشمارند. در اینجا چند نمونه آورده شده است:
خدا
روح
راهنمای درونی
الهه
ذات
خود برتر
نیروی برتر
هستی
جهان
منشأ
روح
نیروی زندگی
دائو
نیرو
هوش کیهانی
ذات بودا
نور
آگاهی مسیح
روح بزرگ
من هستم
همهی آنچه هست
این اصطلاحات تلاشهایی هستند برای بیان تجربه یا دانشی که انتقال آن با واژهها و مفاهیم منطقی دشوار است. هر یک از ما این تجربه را درون خود داریم؛ کلماتی که برای توصیف آن انتخاب میکنیم، صرفاً برچسبهایی هستند که برایمان مناسبترند.
ادامه مطلب ...
ما در زمانی بسیار هیجانانگیز و قدرتمند زندگی میکنیم. در عمیقترین سطح آگاهی، یک تحول بنیادین در حال وقوع است. با سرعت گرفتن تکامل آگاهی انسانی، در سطحی جهانی، از ما خواسته میشود که شیوه زندگی فعلی خود را رها کرده و شیوهای جدید ایجاد کنیم. بهنوعی، «جهان قدیمی» ما در حال افول است و جهانی نو در حال ظهور.
برای بسیاری از ما، جهان قدیمی بر پایه تمرکز بر امور خارجی بنا شده بود — ما که ارتباط معنوی اساسی خود را از دست داده بودیم، باور داشتیم که دنیای مادی تنها واقعیت است. بنابراین، با احساس گمگشتگی، خالی بودن و تنهایی، دائماً سعی کردهایم از طریق چیزهای خارجی مانند پول، داراییهای مادی، روابط، کار، شهرت، غذا، مواد مخدر و غیره شادی و رضایت پیدا کنیم.
جهان نو زمانی ساخته میشود که ما به قدرت برتر جهان در درون خود آگاه شویم و آگاهانه اجازه دهیم که آن انرژی خلاق از درون ما جاری شود. هنگامی که هرکدام از ما به آگاهی معنوی درونی خود متصل میشویم، درمییابیم که قدرت خلاق، جهان درون ماست. همچنین میآموزیم که میتوانیم تجربه خود از واقعیت را خلق کنیم و مسئولیت آن را بپذیریم. تغییر از درون هر فرد آغاز میشود، اما با تحول تعداد بیشتری از افراد، آگاهی جمعی به طور فزایندهای تحت تأثیر قرار میگیرد.
ادامه مطلب ...
آغاز سفر من
همیشه اشتیاقی سوزان در من وجود داشته تا بفهمم جهان چگونه کار میکند، زندگی درباره چیست، و معنای حضور من در این دنیا چیست. اکنون که به گذشته نگاه میکنم، میبینم تمام زندگیام وقف جستوجوی حقیقت و فهم آن بوده است.
من در خانوادهای بسیار روشنفکر، تحصیلکرده و غیرمذهبی بزرگ شدم. والدینم اساساً بیخدا بودند، و از همان ابتدا به یاد دارم که باوری داشتم مبنی بر اینکه ایمان به خدا ساختۀ ذهن بشر است؛ یک خیال، یک خرافه که برای کمک به افراد در مواجهه با شرایط کاملاً ناشناخته و غیرقابل توضیحی که به نظر میرسد در آن قرار گرفتهایم، ایجاد شده است. وجود انسان، یا هر گونهای از وجود، صرفاً تصادفی از طبیعت بود و هیچ معنای مشخص و قابل درکی نداشت. ترجیح میدادم اعتراف کنم نمیدانم چگونه به اینجا آمدهایم یا چرا، تا اینکه توضیحی سادهانگارانه را تنها برای به دست آوردن احساس امنیت بپذیرم. باور داشتم حقیقت عقلانی است و هر چیزی که نتوان آن را علمی اثبات کرد، وجود ندارد. همچنین احساس میکردم نسبت به کسانی که ضعیف بودند و باید خدایی را برای ایمان آوردن ابداع میکردند، کمی نگاه از بالا به پایین دارم.
نکتۀ مثبت این نوع تربیت این بود که بسیاری از عقاید خشک و پیامهای منفی عمیقی درباره درستی و نادرستی، بهشت و جهنم، و گناه که بسیاری از افراد در آموزشهای مذهبی اولیه خود دریافت میکنند، به من منتقل نشد. اما از طرف دیگر، هیچ مفهوم یا تجربۀ آگاهانهای از بُعد معنوی زندگی نداشتم و پاسخی برای پرسشهایی که درباره معنای زندگی و هدفم داشتم پیدا نمیکردم.
ادامه مطلب ...در حال ترجمه کتاب الهامبخش «زندگی در نور» هستم و تصمیم دارم هر فصل از آن را پس از تکمیل، با شما به اشتراک بگذارم تا در کنار هم این سفر جذاب را تجربه کنیم. این کتاب پر از نکات آموزنده و ارزشمند است و در پایان، نسخه PDF کامل آن را بهرایگان برای دانلود در دسترس قرار خواهم داد.
معرفی کتاب:
کتاب زندگی در نور (Living in the Light) اثر شاکتی گواین، راهنمایی برای دستیابی به زندگی متعادل، آگاهانه و با اتصال به درون است. در این کتاب، شاکتی گواین به خوانندگان کمک میکند تا با تکیه بر درون خود و هوشیاری، از زندگی آگاهانهتری برخوردار شوند. او تأکید دارد که انسانها برای تجربه واقعی آزادی و شادی، باید قادر باشند به نور درون خود دست یابند و به آن اعتماد کنند.
این کتاب شامل تمرینات و روشهایی است که فرد را برای آگاهی از احساسات، افکار و باورهای خود راهنمایی میکند. شاکتی گواین مفهوم نور را به عنوان یک انرژی مثبت و بیدارکننده مطرح میکند که میتواند زندگی انسانها را تغییر دهد. او به بررسی ابعاد مختلف زندگی میپردازد، از جمله روابط، کار و خودشناسی، و بر این باور است که تغییرات درونی میتوانند به تغییرات بیرونی منجر شوند.
در نهایت، زندگی در نور فراخوانی برای بهبود خود و رسیدن به آرامش درونی از طریق شناخت و پذیرش خود، بهویژه در دنیای پرهیاهو و پرچالش امروزی.
کتاب خدمتکار اثر فریدا مک فادن، رمانی مهیج دربارهی دختری جوان است که به عنوان خدمتکار در خانهی مجلل خانوادهی وینچستر استخدام میشود. این کتاب که نامزد جایزهی بهترین اثر در ژانر تریلر و رازآلود به انتخاب وبسایت گودریدز بوده است، داستانی از خانهای مرموز و ترسناک و خدمتکاری است که کسی از گذشتهی تاریکش خبر ندارد.
کتاب خدمتکار (The Housemaid) اثر فریدا مکفادن (Freida McFadden)، رمانی مهیج و پیچیده در ژانر جنایی، معمایی و ترسناک است که از صحنهی قتلی در یک خانهی مجلل شروع میشود. شخصی در اتاق زیر شیروانی خانه به قتل رسیده که هویت مشخصی ندارد. میلی کالووی، خدمتکار خانه، درحالیکه کنار افسر پلیس روی مبل گرانقیمت خانه نشسته، دربارهی همهچیز اظهار بیاطلاعی میکند.
داستان کتاب خدمتکار گریزی به سه ماه قبل میزند، زمانی که نینا وینچستر، خانم خانه، با دختر جوان فقیری که سر و وضع مناسبی ندارد در نشیمن بزرگ خانه مصاحبه میکند تا تصمیم بگیرد که آیا میتواند او را به عنوان خدمتکار در منزلش استخدام کند یا نه. دختر جوان میلی کالووی است که یک ماه گذشته را بیخانمان بوده و تمام این مدت را در ماشینش زندگی میکرده است، ولی حالا با دستکاری رزومهاش ناامیدانه سعی در پیدا کردن یک شغل دارد. میلی که فکر میکند این خانه با تمام مزایا و دستمزدش چیزی ورای شایستگی اوست، امید چندانی به قبولی در این کار ندارد، ولی باز هم امیدش را از دست نمیدهد.
نینا وینچستر با حوصله و اندکی فخرفروشی تمام قسمتهای خانه را به میلی نشان میدهد. خانهی مجلل وینچسترها بیشباهت به قصر نیست. نوبت به اتاق خدمتکار میرسد. این بخش شباهتی به بقیه جاهای خانه ندارد؛ راهپلهی تنگ و تاریکی که به یک اتاق زیر شیروانی میرسد، و اتاق کوچکی که سقف کوتاه و پنجرهای به قاعدهی یک کف دست دارد. بعد از دیدن امکانات عجیب و غریب خانه و اتاقهای سلطنتیاش، دیدن این اتاق محقر توی ذوق میزند. ولی برای میلی که هنوز هم به خوابیدن در صندلی عقب ماشینش عادت نکرده، این اتاق با تخت فلزی یک نفره و حمام شخصیاش یک موهبت است. در این بین، تنها چیزی که او را آزار میدهد، ترس مبهمی است که از این اتاق به جانش نفوذ کرده. انگار که این اتاق، رازی در دل خودش دارد.
میلی، شخصیت اصلی کتاب خدمتکار، ناامید از در خانه خارج میشود و به سمت حیاط بزرگ خانه میرود. خانم وینچستر قول داده تا نتیجهی مصاحبه را به زودی به او اطلاع دهد، ولی او امیدی به بهدستآوردن این کار ندارد. به هر حال او ده سال از عمرش را در زندان بوده و این چیزی نیست که کسی ساده از آن بگذرد. میلی در راه خروج مودبانه به باغبان خانه سلام میکند، اما باغبان در جواب تنها به او خیره میشود. چیزی در نگاه باغبان هست که به او هشدار میدهد از این خانه دور بماند.
حالا یک هفته از مصاحبهی او با خانم وینچستر گذشته و خبری نشده است. میلی در صندلی عقب ماشینش، در حالیکه دیگر از زندگی در ماشین و خوردن ساندویچ خسته شده، تماسی از نینا وینچستر دریافت میکند که به او میگوید برای کار در خانهاش پذیرفته شده است. او نمیداند چطور کسی مثل نینا ممکن است از سابقهی زندان او بگذرد، تنها چیزی که میداند این است که این فرصت برایش حکم زندگی دوبارهای را دارد که میتواند با آن، خودش را به هر شکلی که میخواهد بازتعریف کند. اما آیا اتفاقات آنطور که او توقع دارد پیش میرود، یا در خانهی مرموز خانم وینچستر اتفاقات ناخوشایند و دلخراشی برای او رقم خواهد خورد؟...
مجموعهی سه جلدی خدمتکار داستانی رازآلود و مهیج از فریدا مکفادن است. جلد اول این کتاب خدمتکار، جلد دوم راز خدمتکار (The Housemaid's Secret) و جلد سوم آن خدمتکار میبیند (The Housemaid Is Watching) نام دارد. این مجموعه از عناوین پرفروش نیویورک تایمز، یواساِی تودِی و وال استریت ژورنال بوده و همچنین در سال ۲۰۲۳ برندهی جایزهی ITW در ژانر ترسناک و هیجانانگیز شده است.
کتاب خدمتکار اثر فریدا مکفادن به علاقهمندانِ رمانهای ترسناک، جنایی و رازآلود پیشنهاد میشود.
لینک دانلود:
دانلود رایگان کتاب خدمتکار از فریدا مک فادن ترجمه فارسی بدون سانسور
لینک کمکی:
دانلود رایگان کتاب The Housemaid از فریدا مک فادن ترجمه فارسی بدون سانسور