در دنیای قدیم، روابط غالباً بر یک تمرکز بیرونی استوار بودند؛ ما سعی میکردیم با دریافت چیزی از بیرون خودمان، به تمامیت و شادی برسیم. این انتظار بهناچار منجر به ناامیدی، دلخوری و سرخوردگی میشود. این احساسات یا بهطور مداوم انباشته میشوند و باعث تنشهای مکرر میگردند، یا سرکوب میشوند و به بیحسی عاطفی منجر میگردند. بااینحال، به دلیل ناامنیهای عاطفی به روابط میچسبیم، یا از یک رابطه به رابطه دیگر میرویم به این امید که قطعه گمشدهای را پیدا کنیم که هنوز نیافتهایم.
ما هزاران سال در این وضعیت ناگوار گرفتار بودهایم و اکنون به نظر میرسد که به نقطه بحرانی نزدیک شدهایم. روابط و خانوادهها، به شکلی که پیشتر میشناختیم، با سرعت زیادی در حال فروپاشی هستند. بسیاری از مردم از این وضعیت وحشتزدهاند و تلاش میکنند سنتها و ارزشهای قدیمی را بازسازی کنند تا احساس نظم و ثبات را در زندگی خود حفظ کنند.
اما بازگشت به گذشته بیفایده است، زیرا آگاهی ما از سطحی که قبلاً حاضر بودیم برای زندگی به آن شکل فداکاری کنیم، فراتر رفته است. در گذشته، بسیاری از مردم حاضر بودند یک رابطه عملاً مرده را برای تمام عمر حفظ کنند، چراکه این رابطه به آنها ثبات جسمی و عاطفی میداد.
اکنون، بسیاری از ما متوجه شدهایم که امکان داشتن صمیمیت عمیقتر و شور و شوق پایدار در روابط وجود دارد. ما آمادهایم که ایدههای قدیمی درباره روابط را رها کنیم تا این آرمانها را جستوجو کنیم، اما نمیدانیم آنها را کجا پیدا کنیم. بسیاری از ما هنوز به بیرون نگاه میکنیم، مطمئنیم که اگر مرد یا زن مناسبی پیدا کنیم، به شادی بیپایان خواهیم رسید — یا فکر میکنیم اگر فقط فرزندان یا والدین ما به شکل درست رفتار کنند، همهچیز خوب خواهد شد.
ما سردرگم و ناامید هستیم؛ روابط ما به نظر آشفته میآیند و نه سنتهای قدیمی برای تکیهکردن داریم و نه جایگزین جدیدی. بااینحال، نمیتوانیم به عقب برگردیم؛ باید بهسوی ناشناخته حرکت کنیم و نوع جدیدی از روابط را خلق کنیم.