وقتی نیروی برتر جهان را بپذیریم، پرسشی آشکار مطرح میشود: «چگونه میتوانیم با این نیرو ارتباط برقرار کنیم و به آن دسترسی پیدا کنیم؟» بههرحال، اگر در درون ما حکمتی برتر یا دانشی عمیقتر از آنچه بهطور معمول تجربه میکنیم وجود داشته باشد، با دسترسی به آن میتوانیم راهنماییهای ارزشمندی برای زندگی در این دنیای پیچیده دریافت کنیم. این درک سالها پیش، در آغاز سفر آگاهی من، بهآرامی در من شکل گرفت. از آن زمان دریافتهام که دانشی که در هر یک از ما نهفته است، از طریق آنچه معمولاً «شهود» مینامیم، قابلدسترس است. با یادگیری نحوهی تماس گرفتن با شهود، گوشدادن به آن و عملکردن بر اساسش، میتوانیم مستقیماً به این خرد درونی متصل شویم و آن را به نیروی راهنمای خود تبدیل کنیم.
اینجاست که خود را در تضاد با شیوهای مییابیم که اکثر ما برای زندگی در دنیای قدیم آموزش دیدهایم. در تمدن مدرن غربی، یاد گرفتهایم که به جنبهی منطقی و عقلانی وجود خود احترام بگذاریم، حتی آن را بپرستیم، و در عین حال شهود خود را نادیده بگیریم، کمارزش کنیم یا انکار نماییم. ما توانایی حیوانات را در درک مسائلی که بهظاهر فراتر از ظرفیت منطقی آنهاست، تصدیق میکنیم و این توانایی را «غریزه» مینامیم. اما چون این موضوع به منطق ما نمیگنجد، شانه بالا میاندازیم و آن را چیزی بسیار پایینتر از توانایی عظیم انسانی برای استدلال تلقی میکنیم.
نظام ارزشی فرهنگ ما بهطور قاطع بر این باور استوار است که اصل منطقی برتر است و حتی حقیقتی والاتر را تشکیل میدهد. سنت علمی غربی به دین ما تبدیل شده است. از کودکی آموزش میبینیم که منطقی، عقلانی و سازگار باشیم، از رفتارهای احساسی و غیرمنطقی پرهیز کنیم و احساسات خود را سرکوب کنیم. در بهترین حالت، احساسات و عواطف بهعنوان چیزی احمقانه، ضعیف و مزاحم در نظر گرفته میشوند. در بدترین حالت، از آن میترسیم، زیرا ممکن است بافت جامعهی متمدن را تهدید کند.
ادامه مطلب ...